ایران آینده به سوی الگویی مردمشناختی برای ابرقدرتی ایران
شناخت و رهیافت
به کتاب «ایران آینده به سوی الگویی مردمشناختی برای ابرقدرتی ایران» اثر دکتر ابراهیم فیاض
عنوان: ایران آینده به سوی الگوی مردمشناسی برای ابرقدرتی ایران
نویسنده: ابراهیم فیاض
انتشارات: پژوهشگاه فرهنگ و هنر و ارتباطات، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
سال نشر: 1387
«ایران آینده به سوی الگویی مردمشناختی برای ابرقدرتی ایران» کتابی است از دکتر ابراهیم فیاض که
پژوهشگاه فرهنگ و هنر و ارتباطات وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی چاپ اول آن را در سال
۱۳۸۷ در قالب ۱۳۳ صفحه راهی بازار نشر گردانیده است. مؤلف در ۱۵ فصل و بخش نتیجه گیری
به طرح نگاه خویش در موضوع پیشرفت و تبدیل ایران به ابرقدرتی پرداخته است.
در «مقدمه» کتاب؛ تفاوت مردمشناسی به مثابهی دانش مطالعه ی
غیرغربی ها برای غربی ها و جامعه شناسی به مثابهی راه پیشرفت نوع غربی یعنی توسعه
و جهانی شدن مورد بحث قرار گرفته است و از ایجاد افق های جدید برای مردمشناسی در
کشور بحث گردیده است.
«مفهوم آینده نگری» عنوان فصل اول است، که با طرح این که
فایده ی مطالعه ی تاریخ تسلط بر آینده است، آغاز می شود. مؤلف با طرح دو نوع نگاه
فلسفی غربی و عرفانی شرقی به طرح دیالکتیک جنگ و فلسفه و روییدن نگاه خطی به توسعه
از دل فلسفه نگاه کرده و تمدن و توسعه و جهانی شدن را حاصل همین نوع نگاه می داند.
وی با طرح دیالکتیک معنا-نشانه، اولین گام برای تمدنسازی و آیندهنگری را ذیل
خیال و هنر دانسته و شهرسازی را براساس تخیل، اولین گام می داند که خود آن تخیل را
سامان خواهد داد و نقاشی و موسیقی بر اساس آن، شکل خواهد گرفت. در نهایت از ضرورت
سیاستگذاری رسانهای در باب خیالسازی می گوید و دو چارچوب یکسانسازی تخیل با محوریت
رسانههای جهانی و تکثرگرایی خیالسازی با محوریت ارتباطات میانفرهنگی و ضرورت
تکیه بر رسانههای خیالساز تر کم تر گویا با محوریت کتاب سخن می گوید.
«مفهوم ابرقدرتی» عنوان فصل دوم است که با طرح قدرت و
اقتدار و نفوذ مشروع به تنش قدرت ها برای نهادینه کردن اندیشهی قدرت مرکزی در خود
اشاره می نماید. معتقد است جهان پدیداری های مختلف از دین نشئت گرفته و نظام های
معنایی برآمده از دین، تولید ساختار و تمدن می کنند. در زمان ظهور، جهان، تبدیل به
جهان ارتباطات خواهد شد و همهی آن آیه خواهد بود و تولید و مبادلهی معنا در اوج
قرار خواهد گرفت و برای درک نظام معنایی اطراف انسان، نظام نشانهای آن نیز پیدا
خواهد شد. در پایان نیز متذکر می شود که از فلسفهی تاریخ ملت های متفاوت، آینده
شناسی متفاوتی استخراج می شود.
«تاریخ شناسی ابرقدرتی ایران» عنوان فصل سوم است که با ذکر
ظهور تمدن ها بعد از انقلاب های مذهبی،دوره های ابرقدرتی ایران را ذیل تاریخ پنج هزارساله ی
غیر مکتوب، دوران اسلامی و عصر صفویه مطرح کرده است. وی اولین انقلاب معرفتی ایرانیان
را مهرپرستی یا یکتاپرستی دانسته که ذیل حرکت از خدایان
طبیعی-زمینی-حسی-واقعی-فرهنگی به خدای متعالی-عقلی-حقیقی-مطلق شکل گرفت، که معرفت
را از حالت استقرایی و جزءنگر به قیاسی و کل نگر تبدیل کرد و نوعی تکثرگرایی پس
از وحدت ایجاد کرد که خشونتگرایی تکثرگرایی بیوحدت را نداشت. سپس در طول ۸۰۰ سال
حکومت اسکندر، سلوکیان و اشکانیان، ایران دچار رکود معرفتی و تبدیل به یک ابرقدرت
خفته شد. حاکم شدن تفکر یونانی و تجرید صفات از ذات، به عنوان مبنای معرفتی، نتیجتاً
خدا شدن هر صفت و ایجاد اسطوره ها و تولد فلسفه از آن را موجب شد. فسادهای شدید
نیز از همین شرک صفتگرایی پدید آمد. گام بعدی، ایجاد مذهب حکومتی و دولتی زرتشت و
شکل دهی انسجام اجتماعی و کلان ایرانی مقابل رم بود. سپس بعد از سه قرن از غلبهی
اسلام بر ایران، انقلاب معرفتی با بازتولید تصوف اسلامی براساس الگوی باستانی ایران
- یعنی اشراق و عرفان – شکل گرفت و صلح جهانی، با تکثرگرایی در پناه وحدت ترسیم
شد. فکر تمدن اسلامی، ایرانی، خیال آن هندی، زبان آن عربی، بازوی آن ترکی بود.
جانشینی ترکان آسیای مرکزی با ایرانیان خشونتگرایی و فساد و خشونت و هم جنس گرایی
را جانشین کرد. در دولت صفوی بار دیگر همهی این عناصر، گرد هم جمع شدند. بعد از
مشروطه الگو، ذیل غربگرایی تفسیر شد و وابستهسازی ذیل ابرقدرت سازی در پهلوی
سامان یافت. انقلاب اسلامی پنجمین بیداری ایرانیان بود و غرب نظریهی جهانی شدن را
با محوریت مبارزه با هستهای شدن ایران سامان داد. شرقشناسیزدگی جزو موانع
مطالعهی تاریخی ایران است. با توجه به رخ دادن تاریخ در جغرافیا باید توریسم
رسانهای و گردشگری جغرافیایی تاریخی مد نظر قرار گیرد.
«جغرافیاشناسی ابرقدرتی ایران» با ذکر ضرورت درک جغرافیا درک
تاریخ و جغرافیای تفهمی استوار بر اساس جغرافیای معرفتی و شناختی و سپس فرهنگی
شروع می شود. مطالعه ی معرفتشناسی و روششناسی تحقیقات جغرافیایی و مطالعهی
تاریخ جغرافیایی و جغرافیای تاریخی جزو کارهای ضروری است؛ لذا شناخت چرخهی معرفتی
جهان و ایران، و تعامل آن دو با هم، اهمیت می یابد. نیز جغرافیای ساختاری باید
مطالعه شود. ایران قبل از مشروطه و پیدایش نفت، بر اساس محوریت روستاها و وفقیافتن
شهرها با روستاها سامان یافته بود. پیدایش نفت و اقتصاد کارمندی و ورود ایران در
بازار جهانی و خروج از اقتصاد خودکفایی با محوریت روستا موجب بازتولید زندگی مصرفی
و وابستگی ایران و محوریت شهرها و تهران شد. انقلاب اسلامی با حرکت حاشیه ها و
شهرهای کوچک علیه قشر متوسط تهرانی و شهرهای بزرگ غرب گرا شکل گرفت و با جهادسازندگی
تلاش شد جغرافیای وابستگی از بین برود و با تشکیل بسیج، جغرافیای استقلال شکل
گرفت. بعد از جنگ، تلاش به مقابلهی با فرهنگ بسیجی و حاکمسازی ارزش های غربی و
رشد و فروش تراکم در تهران شد.
مهم ترین اقدام؛ تهران شکنی ساختاری و معرفتی و فرهنگی و
سپس توزیع ثروت و جمعیت و معرفت و فرهنگ بر اساس آن است. ایران دارای نظام جغرافیایی
تولید و مبادلهی معناست که اصفهان؛ قلب معرفتی آن، شیراز؛ مرکز تلفیق فرهنگ
ایرانی و هندی، ...
... تهران؛ مرز تلاقی حسگرایی خراسان و احساسگرایی آذری، بوشهر؛ محل
سیاست گذاری خلیج فارس، بندرعباس؛ شهر آفریقایی ایران، زاهدان؛ شهر هند و پاکستان
و چین ایران، اهواز؛ محل هدایت خاورمیانهی عربی غیر خلیج فارس، همدان؛ مرکز نفوذ
در کردستان عراق و شمال سوریه و جنوب ترکیه و شمال لبنان و شمال آفریقا با محوریت
صوفیه و تصوف ایرانی، تبریز؛ سیاست گذاری ترکیه و بلغارستان و رومانی و دریای
بالکان، ارومیه، اروپای غربی ایران، رشت؛ محل ایرانی شدن روسیه، گرگان و بجنورد و
قوچان محل مطالعه ی آسیای میانه و شرق خزر و شهر مشهد؛ مرکز مطالعه ی افغانستان تا
شمال چین و ژاپن است. هم چنین در مقابله با جهان آنگلوساکسونمحور باید مثلث
ایران، روسیه (مسیحیت ارتدکس آسیایی غیر یهودی) و آلمان از طرف غرب و مثلث ایران و
هند و چین و روسیه از طرف غرب شکل بگیرد، تا اتحاد اسلامی، تقویت و اسراییل منزوی
شود؛ و راه برای ارتباطات میان معرفتی و میان فرهنگی ایران هموار شود.
«طرح ابرقدرتی ایران با توجه به مذهب» عنوان فصل پنجم است.
ایرانیان با خلافت منها عرفان نمی ساختند و تصوف در ساختار معرفتی جدید از حافظ تا
فردوسی بازتولید شد و در حکومت صفوی از عرفان صوفیهای به عرفان فقهی عدول کرد و
این ساختار در انقلاب اسلامی خود را نشان داد. خلافت، دموکراسی قبیلگی حزبی نخبگی
بود در صورتی که در این ساختار رای مردم با محوریت انسان کامل و نظام امت و امامت
شکل می گرفت. اجماع ضروری بود اما با محوریت امام و فقیه سامان می یافت و دموکراسی
خبرگی نام یافت. رقابت آینده بر سر این دو نوع دموکراسی است و جمهوری اسلامی با
تثبیت اقتدار باید این نوع مدل حکومتی که از تکرار و ابتذال مدل اول بری است را
جهانی کند.
«آموزش و ابرقدرتی ایران» عنوان فصل ششم است. ساختار معرفتی
عرفانی فردی انتزاعی دور از عمل در کشور ما وجود دارد و نوع تعامل ما با غرب و
نظام آموزشی بر این بحران افزوده است. حوزه که جهان پدیداری را تولید میکند با
عدم ارتباط با فضای خارج، دچار تحجر شد و عده ای نیز سعی کردند اسلام غربی را باز
تولید کنند. مهم ترین کار، ایجاد مطالعات میان فرهنگی است و از این سمت دانشگاههای
ما نیز باید استانی و منطقهای عمل کرده و این ساختار معرفتی را بازتولید کنند.
«فلسفهی ایرانی مقدمهی جهش ایرانی و ابرقدرتی آن» فصل
هفتم است. با طرح شهودی بودن جهان پدیداری معتقد است، زمانی مفاهیم ایجاد می شود
که معانی جهان پدیداری با نشانههای گرفته شده از زبان همراه شود و تاریخ و
جغرافیا، فلسفه را انضمامی و زمینی می کند. زندگی مردم ایران، دامپروری و ساختار
حکومت متحرک بود و لذا معرفت آن نیز سیال و متحرک بود که اشراق شد و در قالب تصوف
ماندگار گردید. ایران در پناه اسلام مفاهیم تمدن یکجانشینی یونانی و ادیان خاورمیانهای
یهود و مسیحیت را ترکیب کرد و فلسفهی ارسطو در قالب عرفان بازتولید شد و در حکمت
مشاء حرکت از کثرت به وحدت کلید خورد. فلسفهی اشراق تلاش کرد تا معرفت را با اصالة
النور به ایران قبل از اسلام نزدیک کند و اصالة الماهیه مشائی را که شرک درونش
داشت، رها کرد. در نتیجهی حملهی مغول و بازتولید فرهنگ مغولی بازتولید در قالب
احساسی ترکی-مغولی، تقلیل فلسفه به عرفان و تصوف با ملاصدرا صورت گرفت و در قالب
مذهب رسمی جدید یعنی تشیع رخ داد. علامه طباطبایی و سایر علما به دنبال رسیدن
چارچوب جدید در قالب فلسفه بودند که در قلب اصول فلسفه و روش رئالیسم و رسالة
الولایة نمود یافت. بعد از انقلاب اسلامی فلسفهی ملاصدرا به دلیل فقدان پاسخگویی
به ساختارهای جدید، دچار بحران شد و باید فلسفه ی دیگری خلق شود.
«سیاست گذاری کلان معرفتی» عنوان فصل هشتم است. سیر دانش های
بشری از عرفان و شهود و معنا شروع شده و در هنر و ادبیات خود را متجلی می سازد و تأمل
در کنار تخیل بازتولید شده و فلسفه را سامان داده و در نهایت به علم ختم می شود و
از دل علم، تکنولوژی زاییده می شود. حکمت یا عقلانیت، فرهنگ عمومی کشور را جهت می دهد.
در زمان صفویه با انتزاعی شدن هنر و فلسفه و ادبیات، مردم، مذهب عمومی حسی اخباری
بدون فرهنگ حسی را – که مبتذل بود – بازتولید کردند. در ایران باید عرفان به سمت
تولید معنا رفته و ادبیات تأمل برانگیز، جانشین ادبیات پرخاشگر اجتماعی و فانتزی
عشقی شود و در فلسفه نیز با خلق و تنظیم نظام مفهومی به کاربردی ساختن مفاهیم همت گمارده
شود و علم ایرانی تولید شده به عقلانیت و حکمت ایرانی برسد؛ و با جلوگیری از انتزاع
گرایی نخبگان و روزمرگی مردم، پیوند بین دانش و زندگی روزمره ایجاد شود.
«چارچوب سیاست گذاری فرهنگی برای ابرقدرتی ایران» عنوان فصل
نهم است. غریزه عامل انگیزش و پویایی زندگی است و باید با نشاط و فعال نگه داشته
شود اما برای ارضای طبیعی آن برنامه ریزی شود که رکود و عدم ارضای صحیح آن بحران زاست.
غریزهی جنسی، محور غرایز و عدم ارضای صحیح آن موجب اختلال شخصیتی است و غریزهی
گرسنگی و نوع و میزان ارضای آن نیز بر شخصیت انسانی موثر است؛ غریزهی بعدی غریزهی
ارتباطی است که با محوریت زبان سامان یابی می شود. فطرت، جامع غرایز است و افزایش
خودآگاهی و ارضای این غرایز سبب رشد ایمان می شود. سیاستگذاری و ارضای غرایز، در
قالب واحد اجتماعی به نام خانواده، صورت می گیرد. عرفان ایرانی، انسجام خانواده را
حفظ می کرد و زن ایرانی محجبه در آن بود. فسادهای حکومت اموی و شاهدبازی عصر مغولی
که در تصوف مشروعیت یافت بحرانزایی کرد. سیاستگذاری فرهنگی مبتنی بر آموزش، نوعی
اندیشه ی حکومتی در باب فرهنگ را قبول دارد و توجه صرف به خانواده به مثابهی حافظ
سنت نیز رکودزاست و توجه صرف به مذهب، اشرافیت مذهبی را بازتولیدمی کند؛ و مناسکگرایی
را دامن می زند. هر سه عنصر باید با هم و با محوریت فرهنگ دیده شده و جهان پدیداری
حاکم بر نهادهای اجتماعی مذکور، محور سیاستگذاری فرهنگی باشد.
«سیاستگذاری زبانی برای رسیدن به ابرقدرتی» عنوان فصل دهم
است. زبان از سه بخش معناشناسی و آواشناسی و دستور زبان تشکیل شده است. از پیوند
زبان و دین، فرهنگ شکل می گیرد. آوا تابعی از معناست و عرفان نیز معنا را ایجاد می کند.
دستور زبان نیز با ساختار معنایی جامعه، ارتباط دارد. دو سیاستگذاری زبانی رایج
داریم: یکی مدرنیستی که به دنبال سادهسازی است و نتیجتاً فکرها را آن قدر کوچک می کند
که قالب دست کاری رسانه ای به ویژه رسانههای دیداری و شنیداری می شود و فرهنگ پاپ
را بازتولید کرده و به مصرف بیشتر کالاهای کشور مبدأ دعوت می کند. سیاستگذاری
کشورهای تاریخی هم پیچیده شدن زبان است، اما فخامت آن قابلیت تفاهم را از بین می برد.
سیاستگذاری سوم به زبان ساده، با لایه های معنایی متفاوت، مثل زبان پیامبران و
عرفا می تواند مستند شود. سیاست گذاری ضروری برای زبان فارسی، استخراج آن از حوزه
های فرهنگی و پایه گذاری مردمشناسی زبان فارسی بر اساس تاریخ و جغرافیای فرهنگی
ایران است.
«سیاستگذاری فناورانه برای ابرقدرتی ایران» فصل یازدهم است
که به بنای هر تکنولوژی بر اساس نوعی نظام نشانه ای اشاره می کند. جهانبینی که
جهان را متعین می داند، نوعی فناوری مثل کتابتولید می کند، و نامتعین دیدن جهان
نوعی فناوری را مثل اینترنتتولید می کند. فناوری از تعامل ریاضیات و هنر در سطح
خرد و سخت افزار به وجود می آید. در بعد نرم افزاری جهان پدیداری، فلسفه و ریاضیات
آن را تولید می کنند. تا قبل از مشروطه، تاریخ فناوری ایران درونی بوده با پول نفت
و صدور آن تجدد وارد می شود و فقط ابزار، وارد می شود و دانشکده های فنی صرفاً یا
دانشجویان درسخوان غیر سیاسی فرزندان قشر متوسط دارند که آن ها را به فرآیند مهاجرسازی
میرساند و عدم رشد علمی در خارج، با بازگشت به کشور، فن های غیر مرتبط با ابزار و
غیر عمقی و انحطاط فنی را رقم می زند. یا دسته ی دوم که به دنبال فعالیت سیاسی
هستند بدون پشتوانه ی نظری برخوردهای خشن را محقق می کنند؛ و فضای علوم انسانی را
هم دچار بحران می کنند. اولین قدم بومی کردن فناوری و ابزار در ایران است تا بلند
پروازی های فنی انسان را به خیال خام پیشرفت نکشاند.
«سیاست گذاری علوم انسانی در ایران» فصل دوازدهم با تقسیم
جهان به جهان اول(دارای نظریه های کلان)، جهان سوم (پذیرندهی بیچون و چرای
نظریات جهان اول) و جهان دوم بینابینی تقسیم می شوند. انسان در فضای سه ضلعی فرهنگ
و طبیعت و جامعه قرار دارد. نظریه و واقعیت در تعامل با هم هستند. علوم انسانی بر
این اساس، تابعی از جغرافیا و تاریخ است. تضاد میان سنت و تجدد به رکود معرفتی
دامن می زد و بعد از مشروطه، ما دچار بحران معرفتی شده ایم. راه اصلاح و سیاستگذاری،
درک هرمنوتیکی اسلامیت و غربیت و ایرانیت در کشور است.
«سیاستگذاری پزشکی ایرانی و ابرقدرتی ایران» فصل سیزدهم
است. ورود پزشکی وارداتی بعد از مشروطه به وسیلهی ارامنه و یهودیان، موجب مختل
شدن پزشکی سنتی مطابق با شرایط زمانی و مکانی و حمله ی شدید به آن شد. اما بی
توجهی به مطالعات نظری مربوط به آن، مثل مطالعات فلسفی و عرفانی و بیتوجهی به
مطالعات میان رشتهای ناظر به فرهنگ و تاریخ و جغرافیای کشور، موجب تکنیکی شدن
غیرمتناسب با فضای جامعه و بحران در پزشکی و حتی رجوع مردم به روش های سنتی شد.
رشد جمعیت به اخلاق پزشکی ضربه زد و فجایعی در بیمارستان های خصوصی و نیز تبعیض
بین بیماران و… روی داد. باید پزشکی جسمانی با اخلاق و مسائل دینی و معنوی عجین
شود.
«سیاست گذاری رسانهای در ایران برای رسیدن به ابرقدرتی»
عنوان فصل چهاردهم است. رسانه، تابع فرهنگ است و کتاب، در رأس آن و مطبوعات و
سینما تابع آن و در نهایت به رادیو تلویزیون می رسیم. توسعهی آمرانه ی تبلیغی از
رادیو و تلویزیون جدایی آن ها را از رسانه های مکتوب و سینما شکل داده و در عمل
جدایی مردم و حکومت را موجب شده است. مطالعهی تاریخ پویایی ایران با توجه به نظام
رسانهای از صفویه تا امروز و مطالعه ی تطبیقی ارتباطی- رسانهای با دیگر کشور های
غربی و شرقی از مطالعات ضروری امروز است. غربگرایی آمرانه، توسعهی رسانه ای وارونه ای
را بر کشور تحمیل کرده است که باید متناسب با عرفان و تشیع و تصوف ایرانی، نظام
رسانه ای را بر اساس مبادلهی معنا بازتولید کرد.
«سیاست گذاری قومی ارتباطی در ایران» عنوان فصل پایانی است.
که با طرح تاریخ ایران و متفکرین جهانی موجود در آن به اختلال ایجاد شده در مشروطه
در کشور با طرح ملی گرایی اشاره شده و با طرح برنامهی جهانی سازی، این فرایند را
موجب اضمحلال کشورهای چندقومیتی مثل ایران می داند؛ لذا به فراتر رفتن از مرزهای
جغرافیایی و ایجاد ارتباط جدی با حوزههای فرهنگی مرتبط توصیه می شود.
این کتاب که به تصریح مؤلف برای اثبات امکان برنامه ریزی
ایجابی به وسیله ی مردم شناسی– که اصولا دانشی تاریخی و باستان شناختی دیده می
شود- نه برای امروز که حتی برای فردا نگاشته شده با توجه به مطالب
تولیدی آن به وسیله ی مؤلف و تسلط وی به متون مختلف دینی و علوم اجتماعی فارسی و
لاتین و عربی، بدون پاورقی و مرجع است؛ و کسانی که با ادبیات و نوشته های مؤلف به ویژه سرمقالههای
دو هفته نامهی پگاه حوزه آشنا باشند می دانند که عناصر آمده در کتاب کلیات تفکر
نویسنده است که به صورت چکیده در این کتاب آمده و مؤلف تلاش کرده است به شدت چارچوب دار باشد. شاید نو بودن این تفکر و مدل
طرح آن و قلم خاص نگارنده نقد و حتی خلاصه کردن آن را با مشکل مواجه می کند.
متاتئوری کتاب در طول تمام فصل ها خود را نشان می دهد. عدم ماندن در وجه سلبی و
تلاش برای حرکت در وجه ایجابی جزو موارد مثبت این کتاب است و خروج از توصیف و شرکت
در مقام توصیه را نیز باید به آن افزود. اما خلاصه و چکیده بود آن شاید بعضی
مخاطبین کم تر آشنا با قلم مؤلف را با مشکل مواجه کند که قلم ساده و روان کتاب تا
حد زیادی این مشکل را نیز بر طرف کرده است. بعضی فصول کتاب مثل فصل جغرافیاشناسی
ابرقدرتی تا حد زیادی انتزاعی است گرچه تحلیل های خوبی ارائه شده و در طول تحلیل ها
بعضاً پرش هایی دیده می شود که شاید برای مخاطب کم تر آشنا با قلم نویسنده ابهام
برانگیز باشد. اما در کل موضع فعال کتاب و ترسیم نه تنها پیشرفت که ابرقدرتی و آن
هم با ابزار مردم شناختی و نه نظریه محور جامعه شناختی صرف،
این کتاب را خواندنی تر می کند.
منبع: